2
دیشب بابایی با دوساعت تاخیر هواپیمایی ماهان برگشت خونه.رفتم فرودگاه دنبالش. اول رفتیم دوستش و رسوندیم بعد هم اومدیم خونه. وقتی بهش گفتم که نی نی داریم باور نمیکرد فکر میکرد دارم شوخی میکنم ولی وقتی دید دارم با قاطعیت میگم باور کرد و خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشحال شد اما باز وقتی صبح از خواب بیدار شد تردید داشت .... بعد هم به مامان زنگ زدم نمیدونم چی شده بود که مامان هم باور نمیکرد ده بار زنگ زد هی میگفت راست میگی واقعا راست میگی و بعد هم کلی سفارش و غیره.................................
امروز عصر رفتم دکتر و مطمئن شدم که نی نی دارم خانم دکتر فقط سونوگرافی کرد و ++++++
الان خوشحالم و خدا را شکر میکنم اما کاش دفاع کرده بودم و دیگه نمیخواستم برم دانشگاه
به هر حال خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی